مرد ..............
گلپونه ها
نگارش در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط مارییا

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.


زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.


مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.


زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.


مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.


زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.


مرد جوان: منو محکم بگیر.


زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.


مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.



روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با

ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت

رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از

خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با

ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار

دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید

و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی

می یابد که نفس آدمی را می برد.


شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت . ارنستو چه گوارا


 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: